هم سلولی...
اسم تو را با طلا مینویسم میدانی ارزشت بیشتر نیست نگفتم با قلبم بازی نکن بزرگ شو بعد بیا گوش نکردی غرق شدی عشق را فقط در وجود تو یاد گرفتم زمانی که فهمیدم نیشت سمی است هیف خرج کردن این همه وفا برای یک موجود بی وفا گفتی شناگر ماهری هستی نگفتی در استخر همسایه نسوختم از جاندادن برعشقت سوختم برنازنینی که سوخت از انتظارم کاش دنیا فقط یک رنگ داشت خسته شدم از رنگین کمان 7چند رنگ گفتم جنس قلبم از اهن است نگفتم با چوب حمله کنی عاشق که باشی میروند به حساب دل خودشان غافل میشوند از خدا از عاشقشان دنیا رو فقط با چشم خودت نظاره کن /چشم که دو تا شد خدا را هم میبرند زیر سوال خدایا عاشق نکن دلی را که ظرف وجودش فقط یک فنجان بیشتر گنجایش ندارد خراب میکند هم خودش را وهم عشق را بادکنک مرا ببین تاب نفس هایم را ندارد. زود سرک میکشد به خانه ی همسایه از تو اموختم عشق فقط یک کاسه اب است که بدرقه ی راهم شد.>> مبارکت باشد قلبم دارند بر تکه های تو میخندند انها که وجودشان روزی برایت عزیز بود هر روز می گفتی غم داری /دل گیری/سردی/دل تنگی لعنتی پس مردم قلبشان از سنگ است خاموش حرف نزن این طور بوی خیانتت فقط خودت را مسموم میسازد. اخراجم کردی من که روزی مسافر چشمانت بودم اما هنوز برای چشمان تو مینویسم اشکم هدیه ای برای سلامت چشات عجب زمانه ای شده ورودت را جشن میگیرند خروجت را هم جشن میگیرند هم به عشقت هم به مرگت میخندند بر سر قبرم اگر می ایی تو فقط ساکت باش از عشق هیچ مگو تو فقط گوشه ی قبرم بنویس ریز وارام بنویس من کشتم
نظرات شما عزیزان: